پرواز آهو

سيده نرگس موسوي
tar2003pink@yahoo.com

پرواز آهو
موهاي زبر و قيچي خورده عروسكش را نوازش كرد و آرام آرام در گوشش لالائي خواند. بعد از چند لحظه خيره ماندن به عروسكش آنرا تكان خفيفي داد و با خوش زباني گفت: پاشو دختر گلم ، پاشو دواهات را بخور تا زودتر خوب بشي ببرمت زيارت امام رضا اونم شفات بده خوب بشي بري مدرسه .

دخترك پيمانه خالي شربت را نزديك دهان عروسك برد و همزمان با آن دهان خود را نيز باز كرد. زن آرام وارد اتاق شد چهره رنج كشيده اش را به اجبار به لبخندي زينت داد و در كنار فرزندش قرار گرفت و او را بروي زانوانش نشاند، دخترك عروسكش را آرام در رختخواب كوچكي كه مادر برايش دوخته بود گذاشت و گفت: مامان باز موقع دواهامه ؟
و خود را روي زانوهاي مادر جابجا كرد: نميشه اين دواهاي بد مزه را نخورم ماماني ؟
مادر دخترش را نوازش داده و بوسه اي بر سر كودكش كه ديگر چند تا ر مو بيشتر نداشت زد و گفت : شيرين زبونم ، اگر اين دواها را بخوري زود ي خوب خوب ميشي . اين يك قاشق را بخور تا يك شكلات خوشمزه بهت بدم .

دخترك چشمان درخشانش را رو به كمد چرخاند و ظرف شكلاتي كه روي كمد چشمك ميزد را ديد و بار ديگر تسليم شده و دهانش را باز كرد .
دخترك در رختخواب غلتي زد و عروسكش را به سينه فشرد . صداي چرخ خياطي مادر هنوز مي آمد . معلوم بود كه مادر هنوز نخوابيده تا لباس مشتري را آماده كند . تمام بدنش درد ميكرد اما نمي خواست با ناله هايش مادرش را ناراحت كند، پس آرام در گوش عروسكش گفت : دختر گلم بخواب بگذار دست و پايت را بمالم تا دردش كم بشه ، عيب نداره منم تنم درد ميكنه ولي ببين تحمل ميكنم !

مثل همين جملات را مادر هر وقت كه او از شدت درد ميگريست به دخترش ميگفت و آنقدر بدنش را ما لش ميداد تا او خوابش ببرد . اما امشب نمي خواست مادر را از كارش بياندازد . او با دستان كوچكش پاهايش را مالش داد تا شايد دردش آرام گيرد . نفس نفس ميزد اما سعي ميكرد صداي نفس هايش بگوش مادر نرسد تا مبادا مادرش نگران حال او شود. چشمانش را روي هم گذاشت و به امام رضا فكر كرد ، همانگونه كه مادرش برايش مي گفت .

خود را در حرم امام مي ديد دستهاي كوچكش را رو به آسمان گرفت و آرام وزير لب گفت : يا امام رضا من را خوب كن تا مامان ديگه قصه نخوره ، تا ديگه مجبور نباشه تا نصف شب خياطي كنه تا پول دواي منو بده ، تا ديگه پيش عكس بابا گريه نكنه و نترسه كه منم برم پيش بابا و خودش تنها بمونه ، آخه من دوست ندارم مامان تنها بشه ، آخه بابا توي بهشت خيلي دوست داره اما ماماني كه كسي را نداره ...

دخترك همينطور كه با خدا راز و نياز ميكرد خوابش برد مثل يك فرشته كوچك
زن تسبيح را در جا نماز گذاشت و نا خداگاه نگاهش به چهره دوست داشتني كودكش افتاد از همين فاصله هم مي توانست تارهاي مويي را كه در سر او باقي مانده بود را بشمارد ، زن نگاهي به عروسكي كه دخترش آن را مانند يك كودك واقعي در آغوش گرفته بود انداخت ، عروسك هم مانند مادر كوچكش مو نداشت . به ياد روزي كه دخترك قيچي را برداشته و موهاي عروسكش را ناشيانه كوتاه كرده بود افتاد و وقتي او دليل اين كار را از او پرسيده بود ، دختركش در نهايت سادگي گفته بود : آخه دخترم سرطان گرفته .

با به ياد آوردن اين حقيحت تلخ اشك از چشمان زن سرازير شد ، به آسماني كه هنوز خورشيد را در آغوش نگرفته بود نگريست و در نهايت درماندگي لب به سخن گشود: يا ضامن آهو ، آهوي كوچكم را به تو مي سپارم خودت از چنگال بي رحم اين مريضي نجاتش بده ....

روزها مي گذشت و دخترك لاغر و ضعيف تر ميشد ، تنها مونس هميشگي او بعد از مادرش عروسكي بود كه شباهت زيادي با خودش داشت او تمام دردها و غصه هايش را به عروسكش مي گفت و در مقابل مادر تنها لبخند زيبايي را بر لبان خشكيده و سفيدش مي نشاند تا مادر را بيش از اين نگران و غصه دار نكند .

باز هم نيمه شب بود و مادر مشغول دوخت و دوز ، زير لب دعاي توسل را زمزمه مي كرد . دخترك ديگر اين دعا را از بر كرده بود از شدت درد چشمهايش را باز كرد اما ناگهان دردش از بين رفت گوئي هيچ گاه دردي نداشته او عروسكش را به آغوش كشيد و به او گفت : خواب امام رضا رو ديدم ، ميدوني اون به من چي گفت ؟ او به من گفت بيا تا ببرمت پيش بابات ، من بهش گفتم آخه مامانم تنهاست ، ولي اون گفت من پيش مامانت هستم ...تازه تو هم پيش مامان مي موني اينجوري ديگه اون تنها نيست .

مادر با شنيدن صداي دختر دلبندش دلش لرزيد اما به ناگاه نوري را ديد ، نوري سبز رنگ كه كم كم تمام فضاي اتاق را روشن نمود . عطر ياسي كه در اتاق پيچيده بود او را مدهوش كرد و وقتي او به خودش آمد دخترش را ديد كه آرام در هاله اي از نور آرميده بود ، دست برد و عروسك را به سينه فشرد و موهاي قيچي خورده عروسك را نوازش كرد .
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30442< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي